اي از تبـار سـرخترين گلهاي محمـــدي!
تقويمها در روز ميـلادت به تپـش درميآيـند
درختها جوانـــه ميزنند و تصويــري از تو به وسـعت تاريخ در ذهن خامـوش زمين نقـش ميبندد.
روزي که حريري از ابر دور تو پيچانـده بودند و فرشتهها بر گونه هاي نازکت بوسه مي نوشتند؛ دست به دست جاري شـدي تا به به آغوش پدر رسيـدي و او تو را «عـــلي اکــــبر» ناميد.
از همان لحظه بود که عطر وجـودت را مـلائک به تبـرک بردند و از آن روز بود که شمشادها شاعر شدند و زيباتـرين کلمات را براي وصـف تو در کنار هم چيدند و تا هنوز همه گلها از ترنم نفسهاي تو شـکوفا ميشوند.
همه روزهاي زنـدگيات ارديبهشتياند؛چرا که از نسل آقاي جوانان بهشت هستي وهم شبيهترين گل سرخ به بهاري،بهاري که خود ريشه در طراوت گــلهـاي محمــدي دارد.
اي از تبار خورشيدهاي گل کرده بر نيزه!
بگذار سـروها و نخلهاي خيابان «بنــي هـاشـــــم» تو را از خود بدانند و از شکوه قامت رشيـدت به خود ببالند.
بگذار ماه از شانههاي تو به آسمان برود و آفتاب از پيشاني خجـسته تو سـربلند شـود.
تو از خانواده گلهاي سـرخ هسـتي. از نسل پر طنين تـوفانهاي جوان،از قبيله سرفرازعشـق،از سلسله کـوههاي فتح نشده؛اما حالا وقت آن است تا نقاب از چهـره ماهت برداري تا همه اسطورههاي جهان به چشمهاي آسمانيات ايمان بياورند.تا نـگاه معصـوم تو در جان پرستـوهاي عاشق تکثير شود.تا رد نگاهـت به سرخـترين خاک جهان برسد.به کربــلاي زيبــاييهـا.
… و آن روز حماسه وقتي شانه به شانه پـدر قدم برمي داشتي؛ عطر پيغمبرانه ات در سلولهاي هواي داغ منتشر شد و شوري در جان ها پيچيد و همه به اشتباه افتادند و از خود پرسيدند:رسـول عشــق اينجا چه ميکند؟
حالا ولي در روز ميلاد شکوهمندت، شاعران ترانه حماسي مي خوانند و رودهاي زلال به رقـص آمدهاند.
اوليـن پسـر حسيــــن، به دنيـا آمد؛يـازدهم ماه شعبان ؛ماه پيـامبـــر(ص).
شايد به همين خاطر اين قدر شبيه پيامبر (ص) بود.
بچه را گذاشتند توي دامان پدربزرگش،علي(ع).پرسيد اسمش را چه گذاشتيد؟ حسين(ع) سرش را انداخت پايين و گفت اگر هــزار پسر داشته باشم، اسم همه را علـــي مي گذارم.
پيامبر (ص) که رفت پيش خدا همه ناراحت شدند.اما بي تابي حسين (ع) که کودکي بيشتر نبود،چيز ديگري بود.بغض و گريه هايش آتش مي زد به زمين و آسمان.شايد به همين خاطر خدا پيامبري کوچکتر به او داد،عــلي اکبــــر تا زخم دوري پيامبر(ص) را دوا کند.
حسين(ع)که مي خواست نماز بخواند،علي(ع) بلند مي شد و اذان مي گفت.حسين (ع) پسر کوچکش را بغل مي کرد و مي بوسيد،از فرط شيـريني و زيبايي.مي بوييد و مي بوسيد،گاه پيشـاني و گاه حنـجره اش را.
علي از پدرش انگور خواست.کجا؟ تاکستان؟ نه مسجد!کي؟ تابستان؟ نه!
حسين(ع) از ستون سمجد انگور گرفت و داد به علي (ع)که اصلاً تاب بي تابياش را نداشت.مگر حسين(ع)چه کم دارد از صالح (ص) که از کوه شتر بيرون مي آورد.
مسيحياي دوان دوان آمد به مسجد النبي.گفتند از مسجد بيرون برو،اينجا جاي مسلمانان است.گفت:«ديشب خواب ديدم پيامبر (ص) شما را و مسيح را.مسيح گفت مسلمان شو، شدم.حالا آمده ام خدمت نزديک ترين شما به پيامبرتان تا مسلمان شوم.
همه حسين (ع) را نشان دادند.مرد خوابش را براي حسين(ع) گفت.حسين(ع) علي را صدا زد.مرد علي را که ديد گفت:«خودش است.پيامبر(ص)است».خودش را انداخت روي پاي علي و گفت:«خوش آمدي يا رسول الله!».
بين عرب ها رسم بود که اگر مهمان دوست بودند،شب ها بالاي خانه يا بلندي آتش درست مي کردند که هر مهمان يا در راه مانده اي بفهمد اگر به آنجا برود پذيرايي خواهد شد.شب ها هر کس به مدينه نزديک مي شد،آتشي را از دور مي ديد؛ آتشي بزرگ.عـــلي اکبــر هيزم آتش مهمان نوازي اش را زياد مي کرد که هر مهمان و فقير و درماندهاي آن را ببيند.
چرا نکنـد اين کار را اگر شبيــه ترين انسان ها به پيـامبــر(ص) باشد.
مسافري در مدينه پرسيد کاروانسرا دارد اينجا.راهنمايي اش کردند.رفت تا رسيد به درباز خانه اي.جواني سراسيمه و پابرهنه آمد استقبال، از همان قاب در.بعداً فهميد کاروانسرا خانه علي پسر حسين(ع) است و مهمان نواز پابرهنه همان علــي.
ولــادت و کــودکي علــليـــــــــــ اکبـــــــر (ع)
حضرت علي اکبر (ع) فرزند ابي عبدالله الحسين (ع) بنا به روايتي در يازدهم شعبان،سال43 قمري در مدينه منوره ديده به جهان گشود.
پدر گرامياش امام حسين بن علي بن ابي طالب (ع) و مادر محترمه اش ليلي بنت ابي مرّه بن عروه بن مسعود ثقفي است.
او از طايفه خوش نام و شريف بنـــي هاشـــم بود .و به بزرگاني چون پيامبر اسلام(ص)، حضرت فاطمه زهرا(س)، امير مؤمنان علــيبنابيطالب (ع) و امام حسين (ع) نسبت دارد .
ســـزاوارتــــرين و شايـــستهتـــرين فرد امــت
ابوالفرج اصفهاني از مغيره روايت کرد: روزي معاويه بن ابي سفيان به اطرافيان و هم نشينان خود گفت: به نظر شما سزاوارترين و شايستهترين فرد امت به امر خلافت کيست؟ اطرافيان گفتند: جز تو کسي را سزاوارتر به امر خلافت نمي شناسيم! معاويه گفت: اين چنين نيست.
بلکه سزاوارترين فرد براي خلافت، علي بن الحسين(ع) است که جدّش رسول خدا(ص) مي باشد و در وي شجاعت و دليري بني هــاشــم، سخاوت بني اميه و فخر و فخامت ثفيف تبلور يافته است. (مقاتل الطالبين، ص 52؛ منتهي الآمال (شيخ عباس قمي)، ج 1، ص 373 و ص 464)
عــــلــي،نـــامــي شـايـستــــه
نقل است روزي علي اکبر(ع) به نزد والي مدينه رفته و از طرف پدر بزرگوارشان پيغامي را خطاب به او ميبرد، در آخر والي مدينه از علي اکبرسئوال کرد نام تو چيست؟ فرمود: علي سئوال نمود نام برادرت؟ فرمود: علي آن شخص عصباني شد، و چند بار گفت: علي، علي، علي، « ما يُريدُ اَبُوک؟ » پدرت چه مي خواهد، همه اش نام فرزندان را علي مي گذارد، اين پيغام را علي اکبر(ع) نزد اباعبدالله الحسين (ع) برد، ايشان فرمود : والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به من عنايت کند نام همه ي آنها را علي مي گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا، نمايد نام همه ي آنها را نيز فاطمه مي گذارم.
شبيــــهتـريـن بــه رســـول خـــدا (ص)
درباره شخصيت علي اکبر(ع) گفته شد، که وي جواني خوش چهره، زيبا، خوش زبان و دلير بود و از جهت سيرت و خلق و خوي و صباحت رخسار، شبيه ترين مردم به پيـامبـر اکـرم (ص) بود و شجاعت و رزمندگي را از جدش علي ابن ابي طالب (ع) به ارث برده و جامع کمالات، محامد و محاسن بود. (منتهي الامال)
ايشان چهره اي نوراني وپيشاني پهن داشتند که موهاي ايشان ازروي نرمه اي گوش بيشترنبوده اين خصوصيات ظاهري ايشان است که خصوصيات ظاهري براي ما نسبت به خصوصيات اخلاقي ازدرجه اهميت کمتري برخورداراست.
در روايتي به نقل از شيخ جعفر شوشتري در کتاب خصائص الحسينيه آمده است: اباعبدالله الحسين هنگامي که علي اکبر را به ميدان مي فرستاد، به لشگر خطاب کرد و فرمود:
« يا قوم، هولاءِ قد برز عليهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله……. اي قوم، شما شاهد باشيد، پسري را به ميدان مي فرستم، که شبيه ترين مردم از نظر خلق و خوي و منطق به رسول الله (ص) است بدانيد هر زمان ما دلمان براي رسول الله(ص) تنگ مي شد نگاه به وجه اين پسر مي کرديم.
تـربيــت در دامــان ابـاعبـــــدالله (ع)
بنا به نقل ابوالفرج اصفهاني، آن حضرت درعصر خلافت عثمان بن عفان (سومين خليفه راشدين) ديده به جهان گشود.(مقاتل الطالبين، ص 53)
اين قول مبتني بر اين است که وي به هنگام شهادت بيست و پنج ساله بود. در برخي روايات هم سن ايشان را 28 ساله ذکر کرده اند، وي در مکتب جدش امام علي بن ابي طالب (ع) و در دامن مهرانگيز پدرش امام حسين(ع) در مدينه و کوفه تربيت و رشد و کمال يافت.
امام حسين (ع) در تربيت وي و آموزش قرآن ومعارف اسلامي و اطلاعات سياسي و اجتماعي به آن جناب تلاش بليغي به عمل آورد و از وي يک انسان کامل و نمونه ساخت و شگفتي همگان، از جمله دشمنانشان را بر انگيخت.
فضــايـل اخـــلاقــي عـلـيــــــــــ اکبر (ع)
علي اکبر (ع)، از جواني مجموعه اي از خوبي ها و فضيلت ها و نمونه اي روشن از فضايل عترت پاک پيامبر بود.
رابطه ي سرشار از ادب و احترام علي اکبر (ع) به پدر و علاقه و محبت پدر به فرزند، در همه ي مراحل زندگي اين دو الگوي فضيلت وجود داشت و نهايت و اوج آن، در صحنه ي عاشورا ديده مي شود که به آن اشاره مي کنيم.
پــا بـه پـــاي پـــــدر
به هر روي عـلي اکبــر(ع) در ماجراي عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در کنار پدرش امام حسين (ع) بود و با دشمنانش به سختي مبارزه مي کرد.
شيخ جعفر شوشتري در خصائص نقل مي کند: هنگامي که اباعبد الله الحسين عليه السلام در کاروان خود حرکت به سمت کربلا مي کرد، حالتي به حضرت (ع) دست داد بنام نوميه و در آن حالت مکاشفه اي براي حضرت(ع) رخ داد، از آن حالت که خارج شد استرجاع کرد: و فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون » علي اکبر(ع) در کنار پدر بود، و مي دانست امام بيهوده کلامي را به زبان نمي راند، سئوال نمود، پدرجان چرا استرجاع فرمودي؟: حضرت بلادرنگ فرمود: الان ديدم اين کاروان مي رود به سمت قتلگاه و مرگ درانتظار ماست، علي اکبر(ع) سئوال نمود: پدر جان مگر ما بر حق نيستيم؟ حضرت فرمود: آري ما بر حق هستيم. علي اکبر (ع) عرضه داشت: پس از مرگ باکي نداريـم،
رشــادتهاي حضرت عـــــليــــــ اکبـــر(ع) در ميـــدان نبــرد
گفتني است، با اين که حضرت علي اکبر(ع) به سه طايفه معروف عرب پيوند و خويشاوندي داشته است، وي نخستين شــهيد بنـــي هـاشــــم در روز عـاشــورا بود و در زيارت شهداي معروفه نيز آمده است:السَّلامُ عليکَ يا اوّل قتيل مِن نَسل خَيْر سليل. (منتهي الآمال، ج 1، ص 375)
علي اکبر(ع) در نبرد روز عاشورا دويست تن از سپاه عمر سعد را در دو مرحله به هلاکت رسانيد و سرانجاممرّه بن منقذ عبدي بر فرق مبارکش ضربتي زد و او را به شدت زخمي نمود. آن گاه ساير دشمنان، جرأت و جسارت پيدا کرده و به آن حضرت هجوم آوردند و وي را آماج تيغ شمشير و نوک نيزه ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانيدند.
پــرواز بـــهتـريـــن جـــــــوان
امام حسين(ع) در شهادتش بسيار اندوهناک و متأثر گرديد و در فراقش فراوان گريست و هنگامي که سر خونيناش را در بغل گرفت، فرمود:
ولدي علي عَلَي الدّنيا بعدک العفا.«فرزندم علــي ،ديگر بعد از تو اف بر اين دنيا» (منتهي الآمال، ج 1، ص 375)
در مورد سنّ شريف وي به هنگام شهادت، اختلاف است. برخي مي گويند هجده ساله، برخي مي گويند نوزده ساله و عده اي هم مي گويند بيست و پنج ساله بود.(الارشاد، ص 458)
اما از اين که وي از امام زين العابدين(ع)، فرزند ديگر امام حسين(ع) بزرگتر يا کوچک تر بود، اتفاقي ميان مورخان و سيره نگاران نيست. روايتي از امام زين العابدين(ع) نقل شده که دلالت دارد بر اين که وي از جهت سن کوچک تر از علي اکبر(ع) بود. آن حضرت فرمود: کان لي اخ يقال له عليّ اکبر منّي قتله الناس …(نسب قريش، ص 85)
مقبره حضرت علي اکبر عليه السلام در کربلاي معلي پايين پاي اباعبدالله الحسين عليه السلام است و در سلام زيارت عاشورا منظور از وعلي علي ابن الحسين ، آقا علي اکبر عليه السلام مي باشد.
حضـــرت عـليـــــــ اکبـــر (ع) در کـــلام امام خــميـني (ره)
حضرت امام خميني (قدس سره) در درس اخلاقشان فرمودند: تمام مدايح و گفتار اهل بيت (عليهم السلام) خصوصاً حضرت اباعبدالله (عليه السلام) در مورد حضرت علي اکبر (عليه السلام) حاکي از اين است که اگر علي اکبر (عليه السلام) در کربلا به شهادت نمي رسيد، خود، امام « مفترض الطاعه » مي بود. ( يعني امامي که اطاعت او واجب است) . در اين مختصر بهتر است به يک نمونه از کرامات ايشان بپردازيم:
فردي به نام حاج عبدعون، برادرش را که به مرض سختي دچار شده بود نزد حافظ الصحه، يکي از سه پزشک معروف کربلا مي برد. پس از چند ماه معالجه سودي نمي کند و هر روز حال او بدتر مي شود عبدعون نزد پزشک مي رود و سخنان زشتي به او مي گويد و خطاب مي کند که:اسمت خيلي بزرگ است ولي از معالجه تو سودي نديديم. بعد بدون خداحافظي مي رود. ولي بر خلاف انتظار از آن روز به بعد حال برادرش بهتر مي شود و يک دفعه شفا مي يابد. نزد حافظ الصحه مي رود و عذر خواهي مي کند.
طبيب مي گويد: بنشين تا برايت بگويم. من بعد از سخنان تو خيلي دل شکسته شدم. ظهر، هنگام اداي نماز به حضرت علي اکبر (عليه السلام) متوسل شدم و عرض کردم اي نور چشم حسين (عليه السلام) تو را به حق پدرت قسم مي دهم که شفاي اين مريض را از خدا بخواه. ديدي چگونه به من توهين کرد؟ بسيار گريه کردم. همان شب در خواب خدمت آقا علي اکبر (عليه السلام) شرف ياب شدم عرض ادب کردم و همان مطلب را تکرار کردم. فرمودند: من شفاي آن مريض را از خدا خواستم و از هاتفي شنيدم که « اين مريض مردني است و تا نه روز ديگر ميميرد ولي به برکت دعا و شفاعت شما خدا با شفاي او سي سال به عمرش افزوده است و از همين ساعت او را شفا داديم.» آن مرد سي سال ديگر عمر کرد و در هفتاد سالگي در گذشت. وصيت کرد پيکرش را پايين پاي حضرت علي اکبر (عليه السلام) دفن کنند.
منبع:کتاب «خورشيد جوانان»
نــگاهـى به وصــايــاى امـــــام عــلـــــى (ع) به جــوانـــان
**تــقوا و پـــاک دامـــنى:
اهـمـيـت و جـايـگـاه تقوا براى جوانان آن وقت معلوم مى شود که تـمايلات و احساسات دوره جوانى مد نظر قرار گيرد. براى جوانى که در مـعـرض طـغـيـان غـرايـز و احساسات تند و شکوفايى خواهش هاى نـفـسـانـى و غـريزه جنسى و تخيلات موهوم به سر مى برد، تقوا به مـنزله قلعه و حصار مستحکمى است که او را از تاخت و تاز دشمنان مـصـون مـى دارد و مـانند سپرى است که از اصابت تيرهاى زهراگين شـياطين باز مى دارد. امام على(عليه السلام) مى فرمايند: (اعلموا عبادالله ان الـتـقـوى دار حـصـن عزي; بدانيد اى بندگان خد، تقوا دژى مستحکم و غيرقابل نفوذ است.)
جـوان هـمـواره بـيـن دوراهى قرار دارد و به سوى دو نقطه متضاد کـشـيـده مى شود. حضرت يوسف(عليه السلام) در سايه همين تقوا بود که توانست با اراده اى قوى از آزمـون سـخـت الهى سربلند بيرون آيد و به اوج عزت نايل شود.
بـسيارى از جوانان از ضعف اراده و فقدان قدرت تصميم گيرى شکايت مـى کـنـند و براى درمان آن چاره جويى مى کنند. آنان مى گويند:
بـراى ترک عادات زشت و ناپسند بارها تصميم گرفته ايم اما کم تر مـوفق شده ايم. امام على(عليه السلام) از تقوا به عنوان عامل تقويت اراده و مـالـکـيـت نـفـس که نقش عمده اى در ترک گناه و عادات ناپسند دارد، يـاد مـى کـنـد و مى فرمايند: آگاه باشيد! خطاها و گناهان مـانـند اسب هاى سرکش و لجام گسيخته اى هستند که گناه کاران بر آن ها سوارند و آنان را در قعر دوزخ سرنگون خواهند ساخت و تقوا هـمـانـنـد مرکب هاى راهوار و آرامى است که صاحبانشان بر آن ها سـوارنـد و زمـامشان را به دست دارند و آنان را تا بهشت پيش مى برند.
**فــرصـت جــــــــوانــى:
امـام على(عليه السلام) در تفسير آيه شريفه (لاتنس نصيبک من الدنيا; بهره ات را از دنـيـا فـرامـوش مـکـن) مى فرمايند: (لاتنس صحتک و قوتک وفـراغـک وشـبـابک ونشاطک ان تطلب بها الاخره; سلامتى و قدرت و فـراغ بـال و جوانى و نشاط خود را فراموش مکن، از آن ها در راه آخرت استفاده کن.)
آن حضرت درباره کسانى که از نعمت جوانى بهره صحيح و کافى نبرده انـد، مى فرمايند: آن هـا در ايـام سلامت بدن سرمايه اى مهيا نـکردند و در اولين فرصت هاى زندگى درس عبرتى نگرفتند، آيا کسى که جوان است جز پيرى انتظار دارد.
**خــودســــازى:
بـهترين زمان براى تربيت و خودسازى، دوره جوانى است، زيرا صفحه دل جـوان با زشتى ها و خصلت هاى ناپسند شکل نگرفته و چراغ فطرت در دلـش خـامـوش نگشته است. امام على(عليه السلام) به فرزندش امام حسن(عليه السلام) چـنـين مى فرمايند: (انما قلب الحدث کالارض الخاليه ما القى فيها مـن شـىء قبلته فبادرتک بالادب قبل ان يقسوا قلبک ويشتغل لبک)
بـايـد جوانان عزيز اين هشدار امام على(عليه السلام) را جدى بگيرند که مى فرمايند: (غـالب الشهوه قبل قوه ضراوتها فانها ان قويت ملکتک واسـتـفـادتـک ولـم تـقدر على مقاومتها; پيش از آن که تمايلات نـفـسانى به تجرى و تندروى عادت کنند با آن ها مقابله کن، زيرا اگـر تـمـايـلات در تـجاوز و خودسرى نيرومند شوند، فرمانرواى تو خـواهـند شد و تو را به هرسو که بخواهند مى برند و قدرت مقاومت در برابر آن ها را از دست خواهى داد.)
**بزرگ منــشــــى:
يـکـى ديـگر از وصاياى امام على(عليه السلام) به جوانان، پرورش عزت نفس و بـزرگ مـنشى است، آن جا که مى فرمايند: (اکرم نفسک عن کل دنيه و ان سـاقـتـک الـى الرغائب فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا ولاتـکـن عبد غيرک وقد جعلک الله حرا; بزرگوارتر از آن باش که به پستى تن دهى هرچند تو را به مقصود رساند، زيرا نمى توانى در بـرابـر آن چه از آبرو و شخصيت در اين راه از دست مى دهى بهايى بـه دسـت آورى، و بنده ديگرى مباش که خداوند تو را آزاد آفريده است.)
حس عزت طلبى يکى از نيازهاى اساسى انسان است که خوش بختانه دست آفـرينش بذر آن را در نهاد آدمى افشانده است. بديهى است که اين بـذر نـياز به مراقبت و رشد و شکوفايى دارد. عزت نفس موجب بهره ورى فـرد از نـيـروى خرد و به کارگيرى آن در امور زندگى و منشا تـکـوين شخصيت در انسان است. بى دليل نيست که نظام سلطه فرعونى در طـول تـاريـخ بـراى اسـتثمار ديگران، در گام نخست روح مکرمت انـسـانـى را نـشانه گرفته و شخصيت آنان را تحقير مى کند. قرآن مـجيد در اين باره مى فرمايند: (فاستخف قومه فاطاعوه انهم کانوا قـومـا فـاسقين;فرعون قومش را تحقير کرد، پس آن ها هم از او اطاعت کردند، چون آن ها قومى فاسق بودند.)
**وجــدان اخــــلاقــــى:
يـکـى از وصاياى امام على(عليه السلام) به جوانان، ميزان قرار دادن وجدان اخـلاقى در معاشرت اجتماعى است. آن حضرت خطاب به فرزندش چنين مى فرمايند: (يـا بنى اجعل نفسک ميزانا فيما بينک و بين غيرک;پـسرم، خود را معيار و مقياس قضاوت بين خود و ديگران قرار ده.)
نـاديـده گـرفـتـن ايـن اصل مهم اخلاقى نتيجه اى جز تيرگى روابط دوسـتـانـه نـخـواهد داشت; همان گونه که التزام به وجدان اخلاقى تـضـمـين کننده دوستى پايدار و روابط سالم اجتماعى است. اگر در جـامعه، تمام افراد براساس وجدان اخلاقى با يک ديگر معاشرت کنند و بـه حـقـوق و مـنـافـع و حيثيت ديگران احترام بگذارند، روابط اجـتـمـاعـى مـستحکم تر و آرامش و امنيت جامعه تقويت خواهد شد. وجـدان اخـلاقـى، آدمى را چون طبيب به درد و درمان خويش متوجه و سـلامـت روان را اعـلام مى کند.
**آداب معـاشـــرت و دوسـتــى:
شکى نيست که بقا و دوام دوستى منوط به رعايت حدود دوستى و آداب مـعـاشـرت اسـت. دوسـت گرفتن آسان است اما نگه دارى آن مشکل تر اسـت. امـام عـلى(عليه السلام) در قسمتى ديگر از نامه مبارک خود به نکات ظـريـفـى کـه موجب پايدارى پيوند دوستى است، اشاره مى کند و مى فرمايند: ناتوان ترين مردم کسى است که از دوست گرفتن عاجز باشد و ناتوان تر از او فردى است که دوست را از دست بدهد. (نهج البلاغه، قصار260)
بـعـضى جوانان از عدم ثبات و ناپايدارى روابط دوستانه شکايت مى کـنـنـد، کـه دلـيـل عمده آن رعايت نکردن حدود دوستى و افراط و تـفـريـطـ در رفـاقـت است. به طور يقين عمل به دستورات و نصايح سودمند امام على(عليه السلام) مى تواند در حل اين مشکل کارساز باشد.
محــورهاى کــلى ســخنان امــام عــلــى(عليه السلام) در ايـن قسمـت عبــارت اســت از:
الـف) اعتــدال در دوستــــى: افراط در دوستى و تجاوز از حريم اعتدال در دوران جوانى کم وبيش ديده مى شود، و دليل آن انگيزه عاطفى و احـساسات دوران جوانى است. اين عده از جوانان در ايام دوستى به رفـيـق خـود بـيـش از حـد ابراز علاقه و محبت مى کنند و در ايام جـدايـى بـيـش از حـد ابراز مخالفت و دشمنى مى کنند تا جايى که مـمـکـن اسـت بـه کارهاى خطرناکى دست بزنند. توصيه امام على(عليه السلام) مـيـانـه روى در رفـاقـت است. آن حضرت مى فرمايند: با دوست مورد عـلاقـه ات به مدارا اظهار دوستى کن، شايد روزى دشمنت گردد و در اظـهار بى مهرى به کسى که بر او خشم گرفته اى مدارا کن، چه بسا مـمـکـن است دوستت گردد. در اين نامه نيز آن حضرت مى فرمايند: اگـر خـواسـتـى رابـطـه ات را با برادرت قطع کنى راهى را برايش بـگذار که اگر روزى خواست برگردد، راه بازگشت داشته باشد.
ب) مـحـبـت متقابل: دوستى و رفاقت براساس محبت متقابل است. اگر يـکـى از دو طـرف خـواهـان برقرارى رابطه و ديگرى بى ميل باشد، نـتـيجه اى جز ذلت و خوارى مشتاق دوستى نخواهد داشت. از اين رو امام على(عليه السلام) در نامه مبارک مى فرمايند: (لاترغبن فيمن زهد عنک; به کسى که به تو علاقه ندارد، ابراز علاقه مکن.)
ج) حـفظ رابــطه دوستــــى: امام على(عليه السلام) به حفظ رابطه دوستى تاکيد مى ورزد و از عـوامـلـى که موجب تحکيم آن مى شود، ياد مى کند و مى فرمايند: اگـر رفيقت امساک ورزيد، تو بذل و بخشش داشته باش و هـنگام فاصله گرفتن او، تو نزديک شو و هنگام سخت گيرى او، نرمش داشـتـه باش و هنگام ارتکاب گناه و خط، عذرش را بپذير. اما از آن جـا کـه بعضى ظرفيت کمى داشته و بزرگوارى و احسان را حمل بر حـقـارت ديگرى و زرنگى خود مى کنند، آن حضرت مى فرمايند: در همه ايـن موارد موقع شناس باش و برحذر باش از اين که آن چه گفته شد در غـيـر محلش قرار دهى يا درباره کسى که اهليت ندارد به انجام برسانى.
نکته ديگر نصيحت کردن به رفيق و خيرخواهى براى او است. آن حضرت مى فرمايند: خيرخواهى ات را به دوستت خالص کن، خواه خوش آيند دوستت باشد و خواه خوش آيند او نباشد .( نهج البلاغه، نامه 31)
جــــــــــوان از منـــظر رهبـــــــر انقــــــلاب
**مـهمتــريــن نيـــاز جـــــوانـــــان
راجع به نيازهاي جوانها زياد صحبت مي شود؛ من گفته ام، قبل از من هم گفته اند؛ اما مي دانيد از نظر من مهمترين نياز جوانان چيست؟
نياز عمده ي جوانان، هويت است؛ بايد هويت و هدف خودش را بشناسد: بايد بداند کيست و براي چه مي خواهد تلاش و کار کند. دشمن مي خواهد هويت جوان ايراني را از او بگيرد؛ اهداف را از بين ببرد؛ افقها را تيره کند؛ به او بگويد تو يک موجود حقير و محدود هستي؛ پيش من بيا تا تو را زير بال بگيرم. معلوم است؛ کشور ثروتمند ايران و منطقه ي بسيار مهم و راهبردي ما و تأثيرات فراواني که اين ملت از همه سو مي تواند بگذارد؛ همه از طريق تحقير شخصيت جوانها، در مشت دشمن مي آيد. امروز برنامه ي دشمن نسبت به شما جوانها اين است؛ خيلي بايد بيدار باشيد.
کساني اين طور وانمود مي کنند که نسلي که دارد روي کار مي آيد –که اصطلاحا به آن (نسل سوم انقلاب) مي گويند- پشت کرده به انقلاب و رويگردان از ارزشهاي ديني است؛ يا اگر هم نيست، به طور اجتناب ناپذيري اين طور خواهد شد! بنده صددرصد حرف آنها را رد مي کنم. نه اين که من عوامل فساد برانگيز فرهنگي را نمي بينم يا نمي شناسم يا از آنها خبر ندارم؛ نخير، بنده از ماهواره، اينترنت، رمانها، فيلمها، آهنگها و حرفهاي فاسد کاملاخبر دارم و آنها را دست کم نمي گيرم.
… اما معتقدم نسل کنوني امروز اين قدر هم آسيب پذير و شکننده نيست؛ اين را بد فهميدهاند.
… امروز جوان ايراني، آگاه، با معرفت، بصير، سياسي و اهل تحليل است؛ و از همه بالاتر با ايمان است … جوان که پرورش يافته¬ي دوران انقلاب است، از معرفت ديني برخوردار است، ايمانش هم ايمان عميقي است؛ البته احتياج دارد که تغذيي معنوي و فکري دايمي شود. ابزارها و فعاليتها و کارهاي فرهنگي بايد در اختيار جوان قرار بگيرد. روحانيون خوشفکر و دانشگاهيان مؤمن بايد در مقابل ايمان جوانان احساس مسئووليت کنند
(برگزيده بيانات مقام معظم رهبري در ميدان با جوانان 12/2/80)
**انـــرژي، اميــــــد و ابتـــــکــار
من اساسا در بين اين خصوصيات مهمي که جوانان دارند، سه خصوصيت را خيلي بارز مي بينم، که اگر آنها مشخص بشود و اگر آنها به سمت درستي هدايت بشود، به نظر مي آيد که مي شود به اين سؤال شما (چگونه يک جوان مي تواند مسير زندگي را طي کرده و به اهدافش برسد؟) پاسخ داد. آن سه خصوصيت عبارت است از:
1- انـــرژي
2- اميـــــد
3- ابتـکــار
اينها سه خصوصيت برجسته در جوان است.
(برگزيده بيانات مقام معظم رهبري در ديدار با دانش آموزان و دانشجويان و قهرمانان ورزشي 7/2/77)
**تحــصيـل،تـــــهذيب و ورزش
اگر در يک جمله ي کوتاه از من بپرسند که شما از جوانان چه مي خواهيد، خواهم گفت: تحصيل، تهذيب و ورزش. من فکر مي کنم که جوانان بايد اين سه خصوصيت را دنبال کنند. تحصيل اعم از تحقيق و کارهاي علمي هم است. چون اين نيرو در جوانان هست، بايستي در کار تحصيل خيلي تلاش کنند. هر کاري هم بخواهيد بکنيد، در دوران جواني مي شود کرد، يعني در هر سه زمينه –هم زمينه ي علمي، هم در زمينه ي تهذيب نفس، هم در زمينه ي ورزش –بايد در دوره ي جواني کار کنيد. البته همه مي دانند که در دوره ي پيري، ورزش اين قدر تأثيري که در دوره ي جواني دارد، ندارد. اما غالبا تهذيب نفس را نمي دانند، خيال مي کنند انسان بايد بماند، پير که شد، عبادت و تهذيب نفس کند. در حالي که آن وقت تهذيب نفس مشکل است، و گاهي محال است. در دوره ي پيري، تهذيب نفس سخت است، اما در دوره ي شما- در دوره ي جواني- تهذيب نفس خيلي آسان است. به هر حال جوانان اين سه کار را بايد جدي بگيرند.
(برگزيده بيانات مقام معظم رهبريدر ديدار با هزاران تن از دانشجويان، هنرمندان و نخبگان المپيادها 7/2/77)
**اجتنــاب از تنــد خويـــي و خشــــونت
از جمله چيزهايي که به خصوص در رابطه با جوانان، لازم است به آنها گفته شد و آنها به آن هدايت بشوند، سوق دادن جوانان به انديشيدن، تعقل، اخلاق اسلامي، حلم، اجتناب از شتابزدگي و عجله در امور، اجتناب از تند خويي و اعمال خشونت است.
(برگزيده بيانات مقام معظم رهبري در ديدار با جمعي از مبلغان ديني 2/2/77)
**تکيـــه به جـــوانــــان مــــؤمـــن
جوانان، چون پرچمدار، بدنه و عقبه ي نظام هستند، بايد هميشه در صحنه باشند. تربيت شوند آموزش ببينند و مبارزه کنند.
علمي و عملي دانش بيندوزند به تخصصهاي مختلف دست پيدا کنند تا کشورمان بي نياز شود، مستقل بماند، وابسته نباشد، خود کفا شود، جوانان آينده سازان اين ديارند اميدوار و پرتلاش بايد به آنها اعتماد کرد، اعتقاد داشت و هدايت کرد. جوان مؤمن و معتقد و مخلص هيچ چيزي نمي خواهد جيز ميداني براي مجاهدت و مبارزه در راه خدا و سازندگي.
جوانان را بايد در صحنه نگه داشت، روحيه ي بسيجي شان بايد حفظ شود. مسأله ي مهم در امر سازندگي و بازسازي کشور، سپردن کارها بدست جوانان است.
اگر جوانان به سلاح علم و ايمان مجهز نشوند، نخواهند توانست بار سنگين اداره ي کشور را به دوش بگيرند.
(برگزيده بيانات مقام معظم رهبري، حديث ولايت ج9، ص 175.)
داستـانهـايـي از جـــــوانــ
جدیدترین اخبار
با حضور وزیر کشور؛
آیین تکریم و معارفه استاندار گلستان با حضور دکتر مومنی وزیر کشور جمعه دوم آذر ماه برگزار شد.
در جلسه هیأت دولت علی اصغر طهماسبی به عنوان یازدهمین استاندار گلستان منصوب شد.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی استانداری گلستان و به نقل از پایگاه اطلاعرسانی دولت فاطمه مهاجرانی سخنگوی دولت چهاردهم خبرداد: علی اصغرطهماسبی از اهالی بومی استان گلستان در جلسه هیات دولت به عنوان استاندار این استان انتخاب شد.
استاندار گلستان در نشست با نخبگان استان؛
استاندار گلستان با تبیین نقش نخبگان استان اظهار کرد : ضروری است جامعه نخبه، رفع چالشها و شتاب در توسعه زیرساختهای استان جزو مطالبه همیشگی آنها باشد.
استاندار گلستان در همایش علمای امیدآفرین و جهادگران عرصه مقاومت؛
استاندار گلستان با بیان جایگاه والای وحدت در استان اظهار کرد: همدلی و همزیستی موجود در استان در کشور و در سطح بین الملل قابل عرضه است.
World Science Day for Peace and Development
روز جهانی علم در خدمت صلح و توسعه (به انگلیسی: World Science Day for Peace and Development)